الان بیشتر از قبل به حرفا گوش میدم و برای هر کدوم ج دارم. آخه یعنی چی :/ چی میشد الان اون حرفارو میشنیدم نه اینارو. بیشتر از همیشه دلم تنگ شد.
خب من الان مثلا وسط روضه نشستم البته تنها تو آشپز خونه همه دارن گریه میکنن! حوصلم سر رفته چقدر همه چی عوض شده ها. نه که بخوام مسخره کنم این موضوع رو ولی خب. من فرق کردم انگار دنیام از تمام آدمهای اینجا جداست. البته فکر کنم تنها جوون مجلس منم ! من به خاطر مامان موندم کمکش کنم به هر حال. بگذریم. کتابمو آوردم اینجا ولی نمیتونم بخونم. حالا چیکار کنم. همیشه این قسمت گریه کردن مشکل داشتم البته سالی پیش شاید میشد به بهانه های دیگه گریه کرد ولی الان دیگه اون آدم قبلی نیستم دیگه چیزی تو گلوم نیست. سبکم.
وای خیلی داره حرف مفت میزنه مسخره. :/
عظمتشو ببینمو فکر نکنم لعنتی اخه همه چی منو یاد تو میندازه. هوا یجوری دلم میخواد برم بیرون حیف نمیتونم حیف گیر کردم اینجا.
+ لعنتی واژه ی مناسبی شاید نبود اما خب یجوری باید حرصمو خالی میکردم.
خب به من چه شاید نباید شیرو زردچوبمو میخوردم نه؟ :( هرچند من معشوقم هستم یه جا باید نقشمو ادا کنم یا نه :/ میدونم دیوونه شدم شک نکن. کاش خوابتو ببینم میخوام چراغو خاموش کنم و به تو فکر کنم فارغ از دنیا.
خودمونیم بعضی وقتها احساس میکنم اتفاقاتی میفته پشت صحنه که من فقط نتیجه اش رو میبینم یعنی کلا انگار یسری چیزا یهو عوض میشه و برای من بدون هیچ ویش زمینه ایه. این ربطی به بالایی نداشت تو مخم بود خواستم یادم نره.
آه خواب آلودگی
بی تو در چشم عاشق نیاید
تنها ماندم کسی
جز تو شاید نشاید که آید
پیدا شو شعله کن جانِ پروانه را
عمرِ دیوانه دیری نپاید
خیلی چارتار گوش نمیدم یعنی خیلی وقت بود که نشنیده بودم یه مدت خیلی پیش بپدم با این حالاین هی تکرار میشه الان. با طعم رب انار.
آهنگ زن دیوانه!
میتونستم ببخشمش اگه دیگه تکرار نمیکرد اما حالا وقتی انگار بسنمیکنه و تموم نمیشه نه هیچوقت نمیبخشمش نه حداقل تا وقتی که جای چنگا رو دستم مونده و هی اضافه میشه. هی با خودم عهد میبندم تمومش کنم دیگه حرف نزنم. شاید بتونم مدت کوتاه اما بعد طاقت نمیارم و این روند تکرار میشه یه چرخه از بچگی بوده. بای. این کارو کنم؟ نمیدونم اما مهم اینه ما از اول زندگیمون جدا بوده بهش کاری ندارم اگه کاریم نداشته باشه و روزی میرسه این فاصله بیشتر و بیشتر بشه فرقی نمیکنه که ظاهرا چقدر نزدیک من زندگی کنه.
البته این یه چیز اهری بعضی زخما رو جسم ادما نمیفته رو روح هر کسی هست. اون منو آزار میده میتونم ازش متنفر باشم اما نمیخوام. به خاطر خودم نمیخوام با یه زنجیر که فقط پست و حقیره به چیزی متصل باشمو پابند. میخوام رها باشم.
داره بارون ماد سابقه نداشته بارون بیاد چند روز و من نرم بیرون یک روزم اتفاقی برم اونم بدون هیچ خوشحالی انگار میخوام با خودم لج کنم از خودم انتقام بگیرم شاید اروم بشم. اما نمیرم بیرون نمیرم نمیرم نمیرم.