روزنوشت

دور از همه چیز، یه پناهگاه امن ...

دور از همه چیز، یه پناهگاه امن ...

بایگانی

۷۳: کم اعتمادبه‌نفس ترین

کم اعتماد بنفس ترین آدم ها ادایی ترین آدمها هستند. یعنی فقط توهم خوب بودن دارن اما حتی بلد نیستن یسری اصول و رفتار هارو داشته باشن. منم منم زیاد دارند ولی پوچ و تو خالیند. این موضوع رو برای چندمین بار بهش رسیدم. و به نظرم حقیقت داره. کم اعتماد بنفس ترین آدمها فکر می‌کنند خودشون فقط خوبن و آیه نازل شده اینارو برتر کرده. فکر میکنن همیشه درست فکر می‌کنند محقند خلاصه کلا فکر می‌کنند همه بدن اینا خوبن. تنها راهش اینه جدیشون نگیری بذاری تو توهمشون خوش باشن. فکر کنی بچه اند و اینجورین. شاید از خواب و اوهامشون بیدار بشند. 

 

مهمونی ما به تعویق افتاد فعلا کنسل شد. 

 

۷۲ : تعطیلات

من عاشق معاشرت با آدمهایی هستم که عقده هاشون کورشون نکرده و نرمال هستند. آدمهایی که زخم هاشونو می‌شناسند و به خودشناسی رسیدند. واین یعنی یک تلاش برای یک عمر. تو یکی دوروز نمیشه بهش رسید. 

 

امروز کم کار کردم و بعد از مدت ها عصری خوابیدم. یکم نظریه عکاسی خوندم. رفتم پیاده‌روی راستی غذا هم درست کردم. 

یجوری زمان میبره تا به روتین برگردم. و فعلا تا ۱۵ روز رو دیگه شل گرفتم تا بعد برم کتابخونه. 

خیلی خوشحالم چون جمعه مهمون داریم. 

همین واقعا چی باید بگم. سعی دارم مایند فول باشم. و خیلی فکر به موضوعات بی اهمیت نکنم. واقعا خودم ارزشمند تر از اونم که بخوام با ناآگاه بودن به خودم آسیب بزنم حقیقتن ذهن آگاه بودن سخته ولی با تمرین درست میشه. :) 

 

کتاب رو هم مورچه ای جلو میبرم. میگم دارم تعطیلات رو آسوده میگذرونم. و میخوام به معنای واقعی کلمه استراحت فکری ذهنی روانی و جسمی داشته باشم. 

۷۱ : یک شنبه ی نو

خاطرات عزیزم

امروز شنبه ۹ فروردین ۰۴ هست. صبح با خواهرم رفتم تا آزمایش خون بده. بعدش با بابا خیابون گردی کردیم. خیابونا خلوت بود و شهر در حال نفس کشیدن. به بابا گفتم بره انقلاب یه بسته ماژیک هایلایت طور ۴۲ رنگ خریدم و سرخوشانه راهی خانه شدم. نهار خوردم و نظریه عکاسی خوندم الانم اومدم سراغ فن شناسی. و صادقانه بگم واقعا خوابم میاد اما به خودم قول دادم پای آرزوم وایسم و برای عکاسی تلاش کنم.مطمئنم همه چیز به نفع من پیش میره. من به خدا و مسیری که پیش روم قرار میده ایمان دارم.  

خب همین. این روزها سرخوشم. به معنای واقعی کلمه. جوجه ها سرشون گرمه و ما نمیدونیم آخر جوجه در راه هست یا نه ولی حواسمون خیلی بهشون هست. حسابی ذوق دارم براشون. راستش فکر می کنم شاید برم کتابخونه بهتر باشه. ولی خب دلم پیش جوجه هاست. نمیدونم شاید از فردا صبح تا ظهر برم کتاب خونه. البته الان دوباره دو روز دیگه تعطیل فایده نداره. از ۱۶_۱۷ فروردین میرم. صبح تا ظهر کتابخونه درس میخونم. بعد از ظهر تا شبم خونه. هنوز به معلمم نگفتم چه تصمیمی برای زبان فرانسوی گرفتم. نمیدونم اصلا درسته یا نه. فعلا انگلیسی رو چسبیدم. یک سال وقت دارم این خیلی هیجان انگیزه. یک سال تا بتونم راحت تر کتابارو بخونم بشنوم و صحبت کنم. تو صحبت کردن انگلیسی خیلی ضعف دارم. بهخودم میگم یه کاریو درست انجامش بده. 

 

خواهرم همین الان قهوه اسپرسو آورد برام امیدوارم اثر کنه این خواب بپره از سرم. 

 

۷۰ : هفتمین روز سال ۰۴

امروز دیر بیدار شدم از خواب و بعد با یک قهوه شروع کردم به خوندن فن شناسی عکاسی. و فهمیدم چقدر ضعف دارم در این مبحث. خوبه دارم میخونم و میتونم دانشم رو در این زمینه بالا ببرم. الان دغدغه ام فقط شده کار کردنو خوندنو یاد گرفتن. یعنی میشه من بتونم؟ یعنی میشه اتفاق بیفته؟ ببین عجله ندارما امسال نشد سال دیگه ولی بشه فقط. برام دیگه مهم نیست چی بگن بقیه. هی جلو خودمو همه این سالها گرفتم. من واقعا چاره ای نمیبینم برای خودم این چیزیه که دوست دارم. حتی رفتم یه رشته دیگه خوندم نبود اون چیزی که باید. بگذریم. 

۶۹: شبانه

جدی جدی ماجراجویی من شروع شده. خدا میدونه چقدر دلم تنگ شده بود برای عکاسی و مطالعه در موردش. در مورد این که چیزهای جدیدی یادبگیرم. چقدر لذت بخشه کار کردن چقدر لذت بخشه یادگیری در مورد موضوعی که بهش علاقه داری. چقدر شگفت انگیز عکاسی. چه جادویی درش جریان داره. 

 

۶۸: تصمیم

تصمیم گرفتم زبان فرانسوی رو در حد روزی یک ساعت خودم در این یک سال پیش رو جلو ببرم. و لغت و گرامر و با کتاب داستان کار کنم و چیزی که یادگرفتم رو بتونم بکار ببرم. و سطح A2 رو با تاخیر شروع کنم. البته هنوز به معلمم نگفتم ولی مجبورم. چون باید روی زبان انگلیسی و کنکورم تمرکز کنم. تصمیم گرفتم جدی تمرکز کنم. مهم نیست امسال یا سال دیگه ولی میخوام جدی بخونم چون فقط روزانه باید قبول شم و راه دیگر و انتخاب دیگری ندارم. فکر میکنم عکاسی ارزشش رو داره. امیدوارم بتونم. حداقل همه تلاشمو می کنم تا رتبه خوبی بیارم. عجله ای ندارم اما امسال امتحان میدم که اسفند ماهه و یازده ماه زمان دارم. 

۶۷ : ششمین روز از بهار

خاطرات عزیزم اوضاع روبراهه. من امروز بیدار شدم و قهوه خوردم تا شارژ بشم. جوجه دیشب یک تخم دیگه گذاشت و صبح سرحال بود. من عکاسی خوندم و بعد رفتم دوچرخه سواری. گشنمه اما نمیخوام هیچی بخورم. میخوام لاغر بشم حتی اگر حالم بد بشه یه مدت اینجوری انجامش میدم تا بدنم عادت کنه. 

فعلا کار چوب و شمع سازی متوقف شده. بعد عید جلو میبرمشون. باید جدی تر کار کنم.  اما خب عیده و نمیتونم وسایلمو که خیلی بهم ریختگی داره بیرون بریزم. البته یسری ایده دارم و امروز میخوام طرح بزنم. 

باید یکم با برنامه تر پیش برم نمیدونم باید اولویت بندی کنم و ببینم هدف اصلیم چیه. و بعد اهداف دیگه رو بررسی کنم. راستش پشت گوش میندازم این کار رو ولی فکر میکنم باید انجامش بدم. باید برای چیزی که میخوام صدم رو بذارم. و این که آگاه باشم نمیشه همزمان همه کار و همه چیز اوکی باشه. باید بر مبنای اولویت کارهارو بچینم و انجام بدم دونه دونه برسم به اونها. کار سختیه. من علایق زیادی دارم. ولی خب چاره چیه. شاید یروزی بقیه هم نوبتشون برسه :). بزن بریم. از امسال راضیم به نظرم میتونم قشنگ بسازم و تغییرات مهم و بزرگی رو در خودم و زندگیم ایجاد کنم. 

امروز ۵ فروردین ۰۴ هست. ساعت حوالی ۳ صبح بیدار شدم. و الان دارم عکاسی میخونم. امروز روز شلوغیه. خیلی کار دارم. دوچرخه سواری نمیکنم. ولی باقی کارهارو انجام میدم. بزن بریم. 

 

۶۵ : یک روز شگفت انگیز

خاطرات عزیزم امروز روز شگفت انگیزی هست. صبح با این خبر بیدار شدم که فهمیدم جوجه تخم گذاشته. این خیلی معرکه بود. و ما شوکه بودیم. بعدش رفتم یکی دو دور دوچرخه سواری و بعد با مامان و بابا رفتیم باغ گل. دو تا زامفولیا کوچک خریدیم و من اسم مالخودم رو سوزان گذاشتم. و بعد رفتیم لواسون فشم اونجا کنار رودخونه آرامش گرفتیم حتی با این که هوا سرده. دوباره یه باغ گل دیدیم و یک حسن یوسف و دوتا گل دون دیگه که اسمشونو نمیدونم اما گل دارند خریدیم. و الان من خونه کنار جوجه ها هستم. خیلی خوشحالم خیلی. هیچ چیز نمیتونه روز من رو خراب کنه. حال من به اندازه درخشان بودن آسمون امروز خوب و عالیه. حتی با این که رسما هیچ کاری از برنامه نکردم و جلو نبردم کارهامو. من عمیقا احساس شادی و خوشبختی می کنم. کائنات عزیزم ممنونم. ممنون که هوامو داری. هوای من و خانواده جوجه ها و گیاهان رو. ممنونم دوست دارم.

۶۴ : سحر خیزی

یک روز دیگر هم شروع شد. دیروز کلی قرتی بازی درآوردم. موهامو رنگ کردم. قدشو کوتاه کردم چتری زدم. واقعا به همچین تغییری احتیاج داشتم. 

همه خوابن من فعلا یکم کتاب سالهارو جلو بردم. باید جلو بره تا بتونم در موردش صحبت کنم. اما در کل میدونی که من ویرجینیا وولف رو دوست دارم. و با نوشته هاش راحتم. دیگه صبح ناخونامو درست هم کردم. مامانم میگه سحر پاشدی ناخون درست کنی؟ :)))) 

وسایلم تو اتاقه و جوجه ها خوابن میترسم بیدار بشن. دیشب براشون اسباب بازی خریدم. میدونی که تصمیم دارم مایند فول باشم و جز به چیزهایی که میخوام فکر نکنم. در نتیجه به هرچیزی فکر نمی‌کنم این یک آغاز جدیده کنترل مسیر فکری. و ذهن آگاه بودن. و تمرکز روی اهدافم. باید یه تکونی به زندگیم بدم.