636 : عکاسی
داشتم عکسعامو میدیدم. و مقایسه میکردم با قبلم. به جز چند تاش فکر نمیکنم زیاد خوب شده باشن. جدی باید روش تمرکز کنم این که کجاها برم البته عیدی هرجا که میدیدم مناسب بود بیرون چون درگیرش بودم یادداشت میکردم اما خب به جز اونا. تنها باید برم. اگه مامانو بابا میومدن همرام خوب بود چون اونها راه میرفتن چون اصلا بهم کار ندارن یعنی من که عکاسی میکنم تنهام اونام راه میرن ولی خیالم جمعِ. میدونم اینجوری بودن خوب نیست شاید وقتش که تنها برم و خب خودمو وفق بدم استرس نگیرم . خب با بقیه هم نمیتونم زیاد خوب عکاسی کنم اصلا چون اصلا عکسام خوب نمیشه طبق تجربه اصلا خوب نمیشه حواسم به ببیرونه نه به کارم. نگرانم. این عکسا که دو دفعه گرفتم یه خورده فاصله داره با اون چیزی که بود باید درستش کنم البته نه این که ماورایی فرق کنه نمیدونم چجوری بگم چند تاشو ریختم تو گوشی مها با لپتاپ بعد تو گوشی خودم اما میگم انگار یه فرقی کرده. شاید باید بیشتر عکسی کنم بعد نگاه کنم.
اگه دیگه نتونم خوب عکس بگیرم اونجوری که باید. باید برم بمیرم.
واسه عکاسی یادم سر موضوع تهرانم استاد میگفت باید برم ریلکس راه برم و عکاسی کنم نه حول حولی نه با نگرانی اینم همینه مثل عکاسی ایده ام. چه عجله ای چه نگرانی مائده ریلکس باش از پسش بر میای اینقدر میگیری اینقدر میگردی تا کم کم کم راحت بشی نگرانیت کم بشه بابت همه چیز .
- ۹۶/۰۸/۲۲