1467 : دیگه مثل قبل دوسش ندارم.
سالها پیش به خودم میگفتم نباید توقع داشته باشم. نه سر یک مسئله الکی. جدی بود خیلیی جدی. تمام دوران نوجوانیم تحت تاثیرش گذشت. من بارها فکر کردم خوب شدم. اما همیشه انفاق میفتاد که روز از رو روزی از نو. این فرد هرگز مثل قبل برام نشد. برام به مرور هرچی گذشت هرچی بیشتر فهمیدم بیشتر مثل بقیه شد. روزی که باید حمایتم میکرد شجاعتپ یادم میداد به خاطر کسی دیگه بهم گفت باید خفه شم. مثل همیشه از در برانگیختن دلسوزی وارد شد. اون موقع نفهمیدم فقط یه اهرم. یه وسیلست. فقط بحث سر یه اتفاق نیست. تمام سالهای بعدش. هرچند که قبل هم بود اما من نمیفهمیدم چون فکر میکردم اینجوری. اما الان احساس کسی رو دارم که ازش سو استفاده شده. نمیخوام اینجوری باشم. من بااین حس جنگیدم. اما هر بار دوبار ه دوباره دوباره دوباره تکرار تکرار تکرار تکرار. همه اینارو بهش میگم. دیگه دوسش ندارم . این ادم امروز رو بخوامم نمیتونم دوست داشته باشم .
حالم اصلا خوب نیست. صدبار نوتم پاک کردم. چی میشه گفت؟ هیچی. از خودم متنفرنیستم. خیلی وقت نیستم. اما از بقیه چرا. گاهی شدت میگیره. برای خودم دلم میسوزه. حتی برای مها. ما بیشتر از اونچه که استحقاقشو داشته باشیم بدبختیم. ما حتی از نزدیک ترین ادمای زندگیمونم ضربه خوردیم. من که از غریبه هام خوردم. نباید میرفتم. اما از یه طرف فکرمیکردم بایدمیرفتم به خاطر خود اون ادم. دیگه همینه دیگه. دیگه همینه. بعضیا میگن باید پشت ادم باشن حامی باشن. ما همیشه با جمعیتی که روبروتن قاطین. اونم اولین نفر.
شاید دارم چرت میگم. فقط مجبورم. فردا سر عقل میام. شاید درست شد.
- ۹۷/۰۳/۲۰