1023 : فکر
خب امروز امروز. نتونستم خیلی کار کنم. میدونم شرم آور میدونم باید انجام میدادم اتفاقا وقت هم داشتم و خب کلا کاری نکردم. دستم به هیچی نمیرفت تمام عصرم خواب بودم خواستم کتاب بخونم نهایت تلاشم همین بود خوندم نه زیاد اما خب چون میخواستم فکر کنم. صبح هم برای سرگرمی مثلا و انجام دادن کاری بدون این که به اون کار فکر کنم جای دیگه میگذروندم گاهیم هیچ جا اصلا خالی خالی انگار تو خلا گیر افتاده باشم اون میز کوچیکمو برای تنوع رنگ کردم نوش کردم. همین. سعی کردم بهترش کنم سعی کردم اما هیچی مشد.
و البته کتاب که خوندم فهمیدم برای چیه یعمی این فاصله ای رفتن باعث میشه بیشتر فکرکنم به تو. به تو هرچند که کلا اونجوریم فکر میکنم اما خب. فکر کنم قبلا هم اینو نوشته بودم. یادم نیست کی. به هر حال الان به مرحله فلج شدن رسیدم :دی سغثعی میکنم فردا بهتر باشم فقط به خاطر اووو.
- ۹۶/۱۱/۲۶